چند روزه که دلم گرفته٬از همه چیز و همه کس٬احساس میکنم چقدر تنها هستم.حتی وقتی در یک جمع حضور دارم باز صدای تنهایی روحم رو میشنوم.من از همه ی آدمهای دور و برم رنجیده ام٬از همه ی اونایی که در مقابلم لبخند میزنند و از پشت سر خنجر!خسته ام٬ دوباره دلم هوای تنهایی کرده٬ هرچه بیشتر بااین مردمان دو رو که بعضی از اونا همخون من هستندقاطی میشم میفهمم دور بودن ازشون بهترین چیزه!نگید خودخواهم٬ بخدا اینطور نیست . وقتی خواهرت با ایما و اشاره حرفی رو بهت میزنه٬وقتی فرزندت تو رو بخاطر منافعش میخواد٬ وقتی حتی مادرت ٬ آره مادرت٬ خواهر دیگه تو٬بخاطرمنفعت مالی بیشتر از تو دوست داره٬چطور میشه بینشون باشی واز این همه دورویی دلگیر نشی؟! اینروزها دوباره پرم از غم٬اینروزها دوباره سرشارم از خشم٬چرا؟ چرا اینروزها هیچ چیز اونطور که باید نیست؟چرا هرکس میتونه به دیگری برچسب بزنه؟چرا میتونه دیگری رو برنجونه؟ چرا هرکس میتونه در مورد دیگران راحت قضاوت کنه؟چرا همه ی آدمها فکر میکنن عقل کل شدن؟ من ناراحتم از آدمهای دور و برم که فکر میکنند صمیمیت یعنی توهین کردن!من گله دارم از اونایی که خیلی راحت حرمت میشکنن واگه بهشون اعتراض کنی تورو محکوم میکنن به بی جنبه بودن ونازک نارنجی بودن!اینروزها از همه دلخورم٬ همه ی اونایی که بارفتارشون و بازبونشون منو رنجوندن. من ناراحتم از اونایی که در مورد من قضاوت کردن٬ اونایی که به خودشون اجازه دادن عقاید منو زیر سوال ببرن و قصدشون ایجاد تغییر در اعتقادات منه!در حالیکه ایمان من به پروردگار٬از ایمان آبکی خیلیها محکمتره! من دلگیرم از اونایی که برای یاری رسوندن٬ اول به این فکر میکنن که تو از نظراعتقادی باهاشون فرق داری!خداوند با تمام ابهتش اینهمه لطفش رو شامل من کرده بعد یک انسان زمینی برای کمکی ناچیز ( اونهم از نوع معنویش)در پی تغییر منه!!!من خسته ام از این دو رویی آدمها٬چه میشه کرد؟باید سوخت وساخت.باید حصار دورم رو تنگ تر کنم٬باید در قفسم رو محکم ببندم٬باید...
بگذار دیگران هرطور که مایلندفکرکنند٬مهم اینه که من خدایی رو دارم که مطمئنم روزی با دستان مهربانش منو در آسمان رها میکنه.آسمانی که پرواز در اون منو بخودش میرسونه٬ من درآرزوی اونروزم که بتونم این برزخ رو پشت سر بذارم و دوباره جزیی از خود خدابشم