طلوع که سر گرفت
بگویم : روزت زیبا
غصه ام گرفت
بگویی: هستم
دلگیر بودم
بگویی : می شنوم
از رنگهای مشترکمان بگوییم
و تابلو هایی که می شود نقش زد
از نتهایی که می شناسیم
و ترانه هایی که می شود نوشت
می شود دوستم باشی
جاده ی عاشقی
به دو راهی می رسد همیشه
اما خودخواهانه دلم می خواهد باشی
جای همه نداشته هایم ....
عاشق او !
من پنجره می خواهم تومعنی دیواری
من آینه عشقم تو آیه بیزاریِِ
بعد ازمن وتوتکرار تکرارهم آغوشی
یک بستربیهوده یک جرعه فراموشی
یک تجربه مبهم یک هم همه رسوایی
یک فرصت بی لذت دریک شب یلدایی
فرم نفسی تازه یک خلصه وهم آلود
یک نام که یادم نیست این آخر بازی بود
بی وسوسه میمانی بی حادثه میمیری
با خاطره ام خوش باش زیبای اساطیری